گوش کن ؛ زندگی صدا می زند تو را
به گزارش وبلاگ تفکر برتر، پیغام دهکردی یکی از باسوادترین آدم هایی است که می توان با او هم صحبت شد و سکوت کرد تا او حرف هایش را بزند.
برای هر سوالی، جوابی پرو پیمان دارد که نشان می دهد مدت هاست، زندگی و چگونه زیستن برایش دغدغه بوده و درباره آن به جواب های قانع نماینده رسیده و حالا در این گفت وگو که به مناسبت روز تولدش ترتیب داده شده، حضور پیدا می نماید و من به عنوان گفت وگو نماینده از این که با این بازیگر توانمند هم صحبت شده ام خرسندم؛ چون می دانم همه آنهایی که این گفت و شنود را می خوانند، نگاهشان به زندگی جور دیگر می گردد. دهکردی که در تئاتر و تلویزیون آثار زیادی را در کارنامه اش ثبت نموده، سال گذشته با بازی در سریال گاندو نامش بر سر زبا ن ها افتاد. از دیگر کارهای او می توان به فیلم های دلم می خواد و راه آبی ابریشم اشاره نمود. این بازیگر چند سالی است در لاهیجان زندگی می نماید و در آموزشگاهش به علاقه مندان، درس بازیگری و تئاتر می دهد. از دیگر کارهای او می توان به فیلم های دلم می خواد و راه آبی ابریشم اشاره نمود.
روز تولد، برای شما معمولا چگونه روزی است ؟
علاقه و دلدادگی عجیبی به کودکی دارم، به همین دلیل روز تولد، برایم روز عزیز و نازنینی است و در موسم تولدم که اردیبهشت است، حال و هوای خوبی دارم. برای کودکی ام دو شعر کوتاه نوشته ام که یکی از آنها را برایتان می خوانم: هر کودک اشارتی است / تا تو بدانی / چه اندازه گم نموده ای... کودکی برایم همواره ویژه بوده به همین دلیل در آثاری که آنها را کارگردانی نموده ام مثل تئاتر متولد 1361 و نمایش مرگ و پنگوئن به آن پرداخته ام. حضرت مسیح (ع) فرموده اند: برای رسیدن به ملکوت اعلی باید کودک شد.این ارجاع شاید به دلیل پاکی ای است که هر کودکی با آن متولد می گردد، پاکی ای که به مرور زنگار می گیرد. روز تولد برایم ارزشمند است نه از بعد حسرت و افسوس که پیمانه عمرم دارد پر می گردد، بلکه از این منظر که تاریخ تولد، یادآوری این نکته است که در این دنیا هیچ چیز مانا نیست. اما از کودکی دور می شوی و به دنیای باشکوه دیگری نزدیک می شوی که فعلا از نگاه ما پنهان است و در آن دنیاست که بار دیگر کودکی را تجربه خواهی کرد. روز تولد به نظرم فرصتی است تا به گذشته نگاهی بیندازیم ، از آن بیاموزیم و چشم انداز آینده را ترسیم کنیم که توام با ادراک و شناخت باشد.
می گویند ایرانی ها اولین قومی هستند که روز تولد خود را جشن می گرفتند برای احترام به خود. از صحبت هایتان چنین برداشت کردم که شما دقیقا همین نگاه را دارید؟
به نظرم عالی ترین عشق، عشق به خویشتن است که البته این عشق به معنای خودشیفتگی نیست. برای رسیدن به دریای عشق به خویشتن باید از ساحت کودکی عبور کرد. برای همین روز تولد و گرامی داشتن آن مهم است، چون عشق به خویشتن را یادآوری می نماید. به نظرم بشر آیین هایی مانند جشن تولد را طراحی نموده تا بتواند، جهتی برای رسیدن به عقلانیت و بهتر زندگی کردن، پیدا کند.
چه شد که زندگی برایتان تا این اندازه ستایش آمیز شد؟با همه مشکلاتی که شما هم مثل بقیه مردم در زندگی داشته اید و احتمالا دارید؟
بر این باورم وقتی انسان به وسیله اتفاقاتی با عدم روبه رو می گردد، مفهوم نیستی از مجاز و وهم به عینیت تبدیل می گردد. اتفاقاتی مانند درد و از دست دادن. واقعیت این است در دوره ای از زندگی ا م بخت با من یار بود و اتفاقاتی مانند درد، بیماری و فراغ را تجربه کردم. وقتی درد سراغت می آید، یعنی داری سلامت را از دست می دهی، داری عدم را درک می کنی. یعنی دنیا می خواهد به تو ثابت کند اجزای دنیا در عدم معنا پیدا می نماید، یعنی همه چیز ناپایدار است؛ مادر، فرزند ، ثروت، شهرت، جوانی و ... هیچ کدام تا ابد نمی ماند. از دست داد ن ها و عدم، مکرر برای آدمیزاد تکرار می گردد و همین است که انسان را به وجود مطلع می نماید. شب هست تا روز معنا پیدا کند، گرسنگی هست تا سیری معنا یابد و همه این تضادها هست تا بتوانیم دنیا را درک کنیم و به عقلانیت برسیم، آن سان که شایسته آنیم و ثابت کنیم که اشرف مخلوقاتیم. زندگی وقتی امری ستایش برانگیز است که شکرگزاری را در پی داشته باشد. ما باید شاکر باشیم و قدر فرصت ممتاز زندگی را در همه مقاطع عمر بدانیم و دریابیم زندگی آمیزه ای است از تلخی و شیرینی، سختی و آسانی، وصال و فراغ و...با سرانجام یکی، دیگری شروع می گردد. وقتی زندگی را از منظرهای مختلف تماشا می کنی، پرسش هایت زیاد می گردد و زمانی که به این مرحله برسی، حتما به عقلانیت می رسی. همان طور که مولانا می فرماید: از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود / به کجا می روم آخر ننمایی وطنم... این پرسش ها به عقلانیت ختم می گردد و بدون پرسش، زندگی معنایی ندارد همچنان که بدون عشق به زندگی و ستایش دنیا نمی توانی در جهت عقلانیت بمانی.
می دانیم دوره بیماری سختی را پشت سر گذاشتید و همین دوره شاید یکی از مهم ترین دلایلی است که شما را در جهت پختگی قرار داده. بعضی اما بر این باورند که دردهای عاطفی از دردهای جسمی، عمیق تر و بی درمان تر است و برای درد روحی درمانی نیست و این درد بی درمان بیشتر به افسردگی و دلزدگی از زندگی تبدیل می گردد. نظرتان در این باره چیست؟
واقعیت این است در اولین روبروه با درد به خصوص دردهای عمیق و سنگین، انسان به همین وادی وارد شده و از زیستن متنفر می گردد و همه حس های بد را تجربه می نماید. من چند سال قبل وقتی با دردهای جسمی سنگین روبه رو شدم، اول همین حس های بد را تجربه کردم. زمانی که مادرم فوت کرد، باز هم با این حس ها روبرو شدم. به خصوص از دست دادن مادرم که یکی از ویژه ترین آدم های زندگی ام بود و فراغ او یکی از بزرگ ترین درد هایی است که تجربه نموده ام. پیکر بی جان مادرم را از نزدیک دیدم، در غسل دادنش سهیم بودم و خودم او را به خاک سپردم و تلقین را برایش خواندم. یعنی دردی بزرگ تر از درد جسم را تجربه کردم. آن موقع واقعا نمی دانستم با این حجم از غم چه باید بکنم. یادم هست، وقتی تلقین تمام شد، پسر عمه ام که بالای مزار ایستاده بود، صدایم کرد و دستش را به طرفم آورد که کمکم کند بالا بیایم. همان زمان حس کردم بین مرگ و زندگی قرار دارم. مادرم را از دست دادم، اما زندگی آن بالا دستش را به سمتم دراز نموده! کل زندگی و هستی و نیستی در همان لحظه برایم شکل گرفت که هر دو بسیار قدرتمندند. من بنا به اقتضائاتی چندین سال است فرزندم را ندیده ام. مگر بزرگ تر از این فراغ داریم؟ همه اینها می تواند انسان را به عمق افسردگی و نابودی یا زوال اخلاقی پیش ببرد. وقتی با درد جسمی یا روحی روبه رو می شوی همه آدم ها احساس های مشترکی را تجربه می نمایند. حس های بسیار بد و خسته نماینده اما باید تاب بیاوری. باید راهی به سمت زندگی پیدا کنی. من از وقتی مادرم را از دست دادم، هر زمان که احساس فروپاشی روحی و عاطفی می کنم به این می اندیشم که باید به راهی بروم و کاری انجام دهم که مادرم خرسند گردد، نباید او را ناراحت و دلگیر کنم و در این لحظات است که لبخند مادرم را حس می کنم و متوجه می شوم روح مادرم در زندگی ام جاری است. حرف سنگینی است اگر بگویم، حتی مرگ مادر می تواند برکتی بزرگ برای زندگی فرزند باشد. باید بزرگ و بزرگ سوگواری کنی و اشک بریزی اما دوره اش نباید آن قدر طولانی گردد که تو را به گوشه انزوا و افسردگی ببرد. نوع روبروه ما با درد خیلی مهم است، این که از چه زاویه ای به زندگی و زیستن نگاه می کنیم. معتقدم هیچ چیز در دنیا مطلق و دائمی نیست. هیچ کس نمی تواند توقع داشته باشد زندگی همواره سرشار از شادی باشد. زندگی در ساختار و فرم به ما می گوید دنیا درتعادل به سر می برد و برای تعادل، تضادها باید باشند تا دنیا کامل گردد. همین دیدگاه زندگی را برایم شکوهمند نموده با همه دردها و رنج هایش. زندگی با همه فراز و فرودهایش را در این شعر خلاصه نموده ام : مرا بخوان ساده و آهسته / که دردهایم همه عمر / نه ساده آمدند و نه آهسته
روزنامه وبلاگ تفکر برتر
منبع: جام جم آنلاین